سه شنبه 89 دی 21 , ساعت 11:49 عصر
به یادت هست؟
من و تو در غروبی تیره و غمگین
به یک لحظه همه تردید را یک سو نهادیم و
سخن آغاز کردیم و دوباره باز
لب ها را چو دل هامان فرو بستیم
که تا آن دیگری باشد
که از رازش سخن گوید
نمی دیدیم روزی می رسد دیگر
برای راز دل گفتن بسی دیر است
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]